بخوان و بنویس
هرگاه در نوشتن، ایده یا موضوع برای نوشتن کم میآورم یا آنکه حوصله و انگیزهام کفاف نشستن پشت میز و نوشتن را نمیدهد سراغ کتابخانهی کتابهایم میروم. گاهی از میان کتابهای چاپی و گاهی از کتابهای الکترونیکیام یکی را که احساس میکنم صدایم میزند (میلم به خواندنش از دیگر کتابها بیشتر است.) را انتخاب میکنم. به اولین جملهای که قلقلکم میدهد تا هایلایتش کنم یا چندبار در ذهن مرورش کنم برمیخورم همانجا متوقف میشوم. هرچیزی که این جمله به من میدهد را به رشتهی تحریر در میآورم. گاهی با خواندن یک یا چند صفحه از یک رمان حالوهوای صحنهها و افکار شخصیتهایش با من همراه میشود. سپس دست از خواندن میکشم و از احساسی که درونم شکل گرفته مینویسم. بعضی از دفترهای شعری که میخوانم حتا اگر در حالوهوای شعر سرودن نباشم مثل وقتی که حرفی را در دهانت میگذراند، خود شبیه دانهی گیاهی در ذهنم رشد میکند و به قدر فاصلهی طلوع خورشید تا درخشش اولین اشعهاش بر روی نوک بلندترین قلهی کوهها از این دانهی سبز گیاه شعری در من متولد میشود.
همانطور که غلامرضا بروسان در دفتر شعر یک بسته سیگار در تبعید میگوید: «میوه در گیاه رشد میکند و شعر در شاعر. این دو همدیگر را کامل میکنند.»
باید بگویم چه در شعر و چه در انواع نوشتههای دیگر، شعر در شاعر و نوشته در نویسنده رشد میکند. در کتاب صدسال تنهایی شخصیت اصلی داستان تلاش میکرد تا صدهابار یک وسیلهی اختراع شده را از نو اختراع کند. برای آنکه به سرنوشت او دچار نشویم باید بدانیم ما ادامهی نسل پیشین خویش هستیم. ما قرار نیست نوشتههای گذشتگانمان را از نو تکرار کنیم. در حقیقت قرار است که نوشتههای ما نوع تکامل یافتهی آنان باشد. اما تا با آثار نویسندگان مختلف آشنا نشده باشیم چگونه میتوانیم نوشتههای خودمان را تکامل بدهیم؟
خواندن شعر و انواع نوشتههای دیگر شاعران و نویسندگان تنها راه ما برای تکامل یافتن در آثار خودمان است.
یکی از تجربیات اخیرم را در اینجا به عنوان نمونه میآورم. شعری که حین خواندن دفترهای واپسین از احمدرضا احمدی نوشتم.
البته این را هم اضافه کنم قرار نیست نوشتههای دیگر نویسندگان یا شاعران را کپی کنیم و یا بخشی را برداریم و به نام خودمان بزنیم و وقتی به علت رعایت نکردن حق کپی رایت متهم به دزدی آثار شدیم بگوییم فلانی گفته بود این کار را بکنیم تا نوشتههایمان تکامل پیدا کند.
در حقیقت ما با رونویسی و حتا کپی کردن از روی آثار دیگر نویسندگان یاد میگیریم چگونه بهتر بنویسیم. اما قرار نیست آن رونویسی و کپی را به نام اثر شخصی خودمان انتشار بدهیم. بلکه این رونویسی برای خودمان و در پستو نگه داشتن است.
ما به کمک این تمرین که نامش را میشود بگذاریم: «از روی آثار دیگر نویسندگان و شاعران بخوان و بنویس» به قلم خودمان شیوهی صحیح ابراز اندیشههایمان را میآموزیم تا در نهایت بتوانیم با خلاقیت مختص خودمان و با سبک و سیاق مخصوص خودمان بنویسیم.
تباهی
دو زن روبهروی هم نشسته بودند.
یکی در لیوان چای اشک میریخت و دیگری با دستهای خالی زیر آوار مانده بود.
در پشت پنجره باران میبارید.
یکی سالها پیش آرام و با ظرافت از روی جنازهی جوانی خویش عبور کرده بود.
دیگری با گلولهای از شعری که به او اصابت کرده بود لابلای سبزیهای پلاسیده با احتیاط از تباهی که به آن خو گرفته بود صحبت میکرد.
هردو از سفرهای ناتمام خویش میگفتند.
از حافظهی از دست داده و شکوه جوانیها و رویای مهاجرت به دیاری دیگر.
در غیبت آنان سهمشان از زندگی سرد شده بود.
و حقیقت پنهان زیر نان خشک و سایهی شکستهی اعتماد به روی دیواری که آوار شده بود نشان میداد که نه فرصت شادی باقی مانده نه امکانی برای گریستن.
یکی چتری شکسته برداشت و زیر باران رفت.
دیگری با ذورقی شکسته در جوی آب رهسپار شد.
برداشت و تاثیر گرفته از دو شعر؛ دیده بودم و باریدن باران | از دفترهای واپسین؛ دفتر هفتم؛ به رنگ آبی نیلی | از احمدرضا احمدی