سه سال است که به طور جدی تمرین نوشتن میکنم. در دورهی کودکی نوشتن تنها دوست من بود. با نوشتن آرامش میگرفتم، خودم را میشناختم و به این ترتیب تصمیمهای بهتری میگرفتم. اینگونه در سختترین شرایط هم حالم با زندگی خوب بود.
گاهی هم چیزکی مینوشتم و اسمش را شعر میگذاشتم. شعر برایم امکانی بود که با کمک آن میتوانستم به زبانی آهنگین و زیبا به دیگران نشان بدهم من دنیا را چگونه میبینم. همیشه برایم دغدغه بود که در نوشتههایم دنیا را آن شکلی که میدیدم به دیگران نشان بدهم. که به آنها بگویم ببینید دنیا فقط این چیزهایی که شما میبینید نیست. دنیا خیلی فراتر از آن است که به میزان وسعت دید من وشما محدود شود.
بازی با کلمات، تشبیه و جانبخشی به اشیا، توصیف احساساتم، جابهجایی کلمات، همهوهمه راهی بودند برای بیان آنچه که به زبان عادی نمیتوانستم بگویم. یا لااقل با ساده گفتنشان آنطور که باید فهمیده نمیشد. برای این چیزها بود که شعر را دوست داشتم.
عاشق بخش شعر در مجلات و روزنامهها بودم. بارها وسوسه شدم که شعرهایم را در روزنامه چاپ کنم. اما هیچوقت جسارت این کار را نیافتم.
سه سال پیش که تصمیم گرفتم نویسندگی را جدیتر دنبال کنم، به پیشنهاد اولین استاد نویسندگیام صفحه اینستاگرامی راه انداختم تا آنجا مطالبم را ارائه دهم. حالا میتوانستم رویای بچگیام را محققسازم. اما چیزی که همیشه از آن میترسیدم، خوانده شدن توسط دیگران بود. از نقد شدن واهمه داشتم. یک جملهی ساده اما بیرحمانه میتوانست تمام کاخ آرزویم را فرو بریزد.
اما هیجان داشتن فضایی که متعلق به خودم بود و انتشار نوشتههایم برای یافتن مخاطبی که همزبان من بود بر ترسم غلبه کرد.
یکسال بعد، وبسایتم را راه اندازی کردم. و یادگیری اصول نویسندگی را جدیتر از قبل دنبال کردم. کلاسهای نویسندگی مختلفی را ثبتنام میکردم. هرجا هر مطلب رایگان آموزشی در رابطه با نویسندگی بود میخواندم. تمرینهای مختلفی انجام میدادم.
به زودی دانستم نه تنها به رمان، بلکه به هرنوعی از نوشتن علاقه دارم. منکه روزی در تصورم نمیگنجید بتوانم حتا یک داستان کوتاه بنویسم، بعد از سه سال تمرین چندین داستان کوتاه در دست نوشتن داشتم. به نوشتن مقاله، نمایشنامه، فیلمنامه، داستانک، مرور نویسی کتابها و فیلمها علاقه پیدا کرده بودم. روزی اگر به من میگفتند در کارنامه نویسندگیات نمایشنامه خواهی نوشت، خودم او را دست میانداختم. هرگز در باورم نمیگنجید که این چنین شیفتهی نوشتن نمایشنامه بشوم.
این نوشته را سالها پیش از آنکه نویسندگی را به طور جدی آغاز کنم در اینستاگرام شخصیام به اشتراک گذاشته بودم:
«همیشه، رفتن بهتر از یکجا ماندن است، حتا در مسیر اشتباه.
راه اشتباهی رفتن یک شروع است، برای رسیدن به مرگ.
و آخر مسیر اشتباه خاطراتی هست از لحظههای ناب، به نام «زندگی.»
انتخاب یکجا ماندن پایان زندگی است. سالها زندگی میکنی اما مردهای؛
یعنی مرگ تدریجی.
اما رفتن در مسیر درست شروع زندگی ابدی است.
در مسیر درست، ما پس از مرگ هم نخواهیم مرد.»
تا پیش از این داستانها و ورودم به دنیای نویسندگی زندگی نامنظمی داشتم. از شغلم بیزار بودم. بیشتر وقتم به بطالت میگذشت. به هیچکاری نکردن و بیهدف زندگی کردن عادت کرده بودم. اما این روزها با دوستانی همفکر و هممسیر خودم آشنا شدهام که همیشه باهم برنامهریزی میکنیم که در مسیر بمانیم.
در کلاسها و دورههای مختلف برای بهتر یاد گرفتن هرچه بیشتر اصول درست نویسندگی و افزایش مهارت خودم در این زمینه شرکت میکنم و هر روز تمرین نوشتن میکنم. یک سبک زندگی کاملن متفاوت برای خودم ساختهام و از این زندگی جدید بینهایت شادمانم.
من نمیدانستم که نمیدانم!
همیشه بر این باور بودم که صاحب استعداد و قدرت هوش بالایی هستم. تصورم این بود که همینها برای تبدیل شدن به یک نویسندهی خوب، کافی است. بارها به دلیل تصورات اشتباهم زمین خوردم، ناامید شدم و حتا از خودم بیزار شدم. به زمین و زمان فحش دادم، حتا گاهی به استادهایم؛ که چرا استعداد نهفتهی درونم را کشف نمیکنند. ظالمانهترین کاری که در حق خودم کردم همین بود که فریب باور غلطی که داشتم را خوردم. و ناعادلانهترین حرفی که به خودم زدم این بود، «بیعرضه!»
واقعیت این است که شاید هنوز به این جایگاه ارزشمند آگاهی از ندانستههای خودم نرسیده باشم. اما این را میدانم که دیگر نمیخواهم در حق خودم ظلم کنم. پس به دنبال کسب آگاهی و تمرین بیشتر خواهم رفت تا هم برتوانایی و هم بر آگاهی خودم بیفزایم.
بعد از سهسال تمرین و تلاش و شکست و کسب تجربه تصمیم گرفتم که در وبسایتم از تجربیات خودم در زمینهی نویسندگی بنویسم. و در کنار آن گاهی بعضی از داستانها، شعرها، مقالهها، نمایشنامههایم، مروری از کتابهایی که میخوانم یا فیلمهایی که میبینم را به اشتراک بگذارم.