پرش به محتوا

مهسا رزمجوئی

  • خانه
  • همه‌ی نوشته‌ها
    • یادداشت روزانه
    • داستانک
    • مقاله‌ها
    • شعر
    • جستار
    • کتاب‌های من
  • درباره من
  • تماس با من
منو
  • خانه
  • همه‌ی نوشته‌ها
    • یادداشت روزانه
    • داستانک
    • مقاله‌ها
    • شعر
    • جستار
    • کتاب‌های من
  • درباره من
  • تماس با من

روزی که یک ربع زودتر از روزهای قبل بیدار می‌شوم

  • مهسا رزمجوئی مهسا رزمجوئی
  • نوشته‌های من, یادداشت روزانه
  • اسفند ۱۸, ۱۴۰۲
  • ۱۳:۲۷

برادرم به گوشی‌ام زنگ زد و گفت ساعت کلاس دخترش را فراموش کرده و هنوز نرفته دنبالش. گفت الان سرکارم و دیر می‌شود تا به بارون برسم. ظاهرن بارون کلاسش تمام شده و جلوی باشگاه منتظر ایستاده. وقتی از پدرش خبری نشده شماره‌اش را به منشی باشگاه داده تا با او تماس بگیرد و خبر دهد که بیرون باشگاه منتظر او ایستاده است.

از من خواست بروم و دخترش را از باشگاه بردارم و به خانه بیاورم. اگر یک روز عادی بود لعنت می‌فرستادم و توی دلم به عالم و آدم بدوبیراه می‌گفتم. اما از آن روزها بود که یک ربع زودتر از روزهای قبل بیدار شده بودم. بعد از ظهر به پیاده‌روی رفته بودم. زیر آفتاب ملایم عصرگاهی نشسته بودم و دقایقی تنم را به رخوت گرمایش سپرده بودم. بعد باد سرد به سروکله‌ام خورده بود و تا رسیدن به یک مکان ایمن از باد توی خودم جمع شده بودم. موقع رسیدن به خانه مقداری شیر گرم کرده بودم و آماده پشت میز نشسته بودم تا چیزکی بنویسم. اینجور وقت‌ها سرحال سرحالم و اگر از من بخواهند کوهی را هم جابه‌جا کنم با انرژی تمام سراغ این کار می‌روم.

 

یه عکس یادگاری از عمه و بارون

 

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


پست های مرتبط

تقلید در جمله‌نویسی

ادامه »

جمله‌هایی با دست‌خط بد

ادامه »

نویسنده‌ی شکم‌پر

ادامه »

اشتراک بگذارید

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin

خانه » یادداشت روزانه » روزی که یک ربع زودتر از روزهای قبل بیدار می‌شوم

طراحی صفحه: مهسا رزمجوئی

تمامی حقوق این وبسایت برای مهسا رزمجوئی محفوظ است.