ممکن است بگوییم: «میدانم که اصول و قواعد درست نوشتن را نمیدانم، حتا نمیدانم از چه میخواهم بنویسم. منکه هیچ ایدهای برای نوشتن ندارم و نمیدانم چیزی که مینویسم درست است یا نه پس اصلن چرا باید بنویسم.»
گاهی توقع ما از خودمان این است که به همه چیز آگاهی داشته باشیم و بعد سراغ اجرا در عمل برویم. مثلن کلاسهای آموزشی مختلف را شرکت میکنیم. مطالب آموزشی وبسایتهای مختلف را مطالعه میکنیم. از کتابهای مختلف تکنیکهای نوشتن را میآموزیم اما دست نگه داشتهایم و هیچکدام آموختهها را به کار نمیگیریم تا یک روز که همه چیز مساعد و دانش ما به حد کمال رسیده بود آنوقت سراغ نوشتن برویم. آن زمان تصور ما از نوشتن این است که به دلیل آن حجم از دانش و آگاهی و آموختهها باید بتوانیم از ابتدای شروع نوشتن بدون نقص و کامل بنویسیم.
زمانی هم که نتوانستیم از عهدهی این کار بربیاییم احساس ناتوانی و سرخوردگی میکنیم. انگار که ما برای این کار ساخته نشدهایم و اصلن استعداد و توانایی نویسنده شدن را نداریم. اما حقیقت این است که این تصور ما از سیستم آموزشی که از کودکی با آن بزرگ شدهایم در ما شکل گرفته. در تمام سالهای دانشگاه ما منتظر بودیم تحصیلاتمان تمام شود مدرکی بدست بیاوریم و بعد با آن مدرک وارد بازار کار شویم. در حالی که نویسندگی و در اصل قانون یادگیری مهارتها این چنین نیست. اصل اول یادگیری یک مهارت یادگیری با آزمون و خطاست. آموختههای هر دورهی آموزشی، هر مطلب وبسایتی، هر نکتهی گفته شده در کتابی را باید همان لحظهی یادگیری روی کاغذ به اجرا بیاوریم و بارها وبارها با آزمون و خطا شیوهی درست اجرای آموختهیمان را بیابیم. این کار با هیچ چیزی بدست نمیآید مگر تمرین و ممارست.
اشتراک بگذارید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه *
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.