مرورنویسی بر کتاب ستوننویس
- مروری کوتاه بر نمایشنامهی ستوننویس از دیوید اوبرن_ترجمه ایلیا اوزار
دیوید اوبرن نمایشنامهنویس شناخته شدهی آمریکایی است. او در شیکاگو به تاریخ ۳۰ نوامبر ۱۹۶۹ متولد شده است.
اوبرن پس از آنکه سالهای ابتدایی زندگیاش را در اوهایو و آرکانزاس گذراند به همراه خانوادهاش در سال ۱۹۹۲ به نیویورک رفت و در آنجا ساکن شد.
در همین ایام او وارد مدرسهی جولیارد شد و به طول دو سال اصول نمایشنامهنویسی را زیر نظر مارشا نورمن و کریستوفر دورانگ فراگرفت.
اولین نمایشنامهای که از او به چاپ رسید «پنجمین سیاره و چند نمایش دیگر» بود که مجموعهای از چند نمایشنامه کوتاه بود. نمایش « آسمان خراش» از اوبرن که در سال ۱۹۷۷ به روی صحنه رفت اولین نمایشنامهی بلند او بود. اثری که او را به شهرت رساند و از برجستهترین آثار او نام گرفت و توانست جوایز ادبی پولیتزر، تونی، لوسیل لورل که از مهمترین آنان بود را کسب کند، نمایشنامهی «اثبات» بود.
نمایشنامهی «ستوننویس» در سال ۲۰۱۲ به چاپ رسید. در سال ۱۳۹۴_۱۳۹۵ توسط ایلیا اوزار به فارسی ترجمه شد.
در این نمایشنامه اوبرن همچون دیگر آثارش، شخصیتهای داستانش را یکبهیک به نحوی عمیق ساخته و پرداخته است، به گونهای که هر کدام از شخصیتها جدا از دیگری داستان خودش را دارد. اما در این نمایشنامه نویسنده به داستان این شخصیتها نمیپردازد، بلکه نقطه تلاقی این شخصیتها را جایی که بایکدیگر ملاقات و گفتوگو میکنند را روایت میکند. این استقلال شخصیتها از یکدیگر و جدا بودن جهان آنان ازهم باعث به وجود آمدن تعدد داستانی در نمایشنامه شده به شکلی که هر داستان با دارا بودن پیرنگ مختص به خودش توانسته پیریزی یک نمایشنامه که محل برخورد هر کدام از این داستانها با یکدیگرند را بسازد که از هر حیث هنرمندانه، پرکشش و جذاب طراحی و اجرا شده است.
در این نمایشنامه نویسنده در پایان هر پرده از نمایش، داستان را در لحظهای که کنجکاوی مخاطب به اوج خودش میرسد رها میکند و به سراغ پردهی بعدی با بُعد زمانی و مکانی دیگری در آینده میرود.
در پردهی بعدی همچنان که نویسنده گره کوچکی از معمای پردهی قبلی را به مقدار کمی باز میکند، گرهی دیگر و معمایی جدیدتر طرح میکند تا همچنان هیجان خواننده را در اوج خودش نگه دارد و به این هدف که مخاطب برای ارضای کنجکاویاش به دنبال ادامه داستان حتمن خواهد رفت دست پیدا کند.
فاصلهای که نویسنده بین هر پرده از نمایش ایجاد میکند، خطی نبودن داستان در حالی که از گزینهی فلشبک نیز بهره برده نشده، ابهامهایی که در داستان به مرور روشن میشود آنقدر قوی جا افتاده که خواننده را تا پایان داستان به دنبال خود بکشد، همین موضوعات باعث شده که داستان این نمایشنامه از روایت به مراتب جذابی برخوردار باشد.
البته تنها قسمت جذاب این نمایشنامه نحوهی روایتگری نویسنده نیست، بلکه شخصیتهایی که در داستان حضور دارند، وجود اسم افراد معروف که به گوش خواننده آشنا است و برههی تاریخی آن، هریک به تنهایی جایی برای بحث برسر نحوهی ایجاد جذابیت هرچه بیشتر در داستان را دارد.
به طور مثال شخصیت اصلی داستان یک روزنامهنگار است که به حرفهی ستوننویسی در مطبوعات آمریکا مشغول است. پرداختن نویسنده به زاویهی نگاه او به اتفاقات سیاسی_اجتماعی حول محور کشورش و زمانهی خودش، همینطور شغلش باعث شناخت هرچه بهتر ما از او و دیدن وجههای روشن و تاریک وجودش میشود.
تفاوت فکری این ستوننویس قهار با برادرش و حتا روزنامهنگاران روزنامههای دیگر، زندگی شخصی او و روابطش، پرداختن به مسائلی که به آنها اهمیت میدهد تا اختلاف نظرش با سیاستمداران روز دورهی خود که مقالههای او در ستون مطبوعات تاثیر شدیدی برتصمیمات آنها و آیندهی کشورش دارد، شجاعتش در برخورد با بحرانهایی که بر سر راهش قرار میگیرد و جسارتش در پذیرش دیدگاههای جدید به خوبی سیر تحول شخصیتی او را به ما نشان میدهد که با مهارت بسیاری طراحی و توانمندی بالای نویسنده روایت شده است.
در نهایت نگاه این روزنامهنگار به شغلش و نحوهی برخوردش با آن، خوانندهای را که با قصد و هدف آشنایی با موضوع ستوننویسی سراغ این کتاب رفته باشد را بیش از پیش به این شغل علاقهمند و به انجام آن ترغیب میکند. در حالی که همزمان میزان اهمیت این حرفه را در داستان به خواننده نشان میدهد.