خواب دیدم آن روزها را
در این شبهای تاریک
روز های روشن فرداها را
خواب سبز دیدم
در هیاهوی بزم چمن
که هر شکوفه لاله گون می خندد
پروانهها گرداگرد هم
عاشقانه میرقصند
خواب آبی
یک آبی بلند
نقش بسته بود
ابر سفید
بر دامن آن
خواب یک رنگی
همچو زلالی آب
وزش نسیم
در شبهای مهتاب
خواب آمدن کودکی را دیدم
با خود میآورد
صفای گرم خانواده بودن را
خواب باران دیدم
بوی خاک نم خورده
شکوفههای بادام
سفید و صورتی،
باد میآمد
و با خود میآورد
بوی شکوفههای باران خورده را
سینه هر نفسش بیاختیار
عمیق و عمیقتر فرو میرفت
خواب جنگلی را دیدم
شاخههایش
سر بر شانه فلک افراشته
صخرههایی پلهپله
در انتهای آن خانهای بود خرابه
نشان از آبادیهای دور
پرندهها آواز میخواندند
خواب شعر خواندن دیدم
صدای زمزمهی آواز گم میشد
در میان چلچلههای پرندگان
سرمست خوابم بودم
ناگهان بیدار شدم
پر واهمه ز خود پرسیدم
تعبیر خوابم چه خواهد شد؟