عامل پیشبرندهی ایدههای داستانی نه خواست و ارادهی ما (نویسنده) بلکه احساسات پنهانی ما است.
از لحظهای که یک ایده در ذهن ما جرقه میخورد تا وقتی که مراحل آزادنویسی و بازنویسی را طی میکند تمامن تحت تاثیر عواملی است که در ناخودآگاه ذهن ما جریان دارد.
اصلیترین مرحلهی پیشروی یک داستان در آزادنویسی است. زیرا اجازه میدهیم تا دریایی از افکار و احساسات ما که در طی سالهای عمرمان در ما ایجاد شده و پشت سد ذهنمان جمع شده و برای ما ناشناخته باقی مانده بود به جریان بیفتد. این احساسات هستند که راهنمای ما در نوشتن یک داستان میشوند.
داستانی که به ضرب و زور ما شکل نگرفته باشد و در حقیقت خودش راهنما باشد، حین نوشتن پابهپای ما جلو میآید و ساخته میشود. حتا مسیرش را از آنچه ما در طرح اولیهی داستان از پیش تعیین کردهایم تغییر میدهد و راهش را جدا میکند.
در اصطلاح نویسندگی میگوییم که داستان خودش را پیش میبرد و شکل میدهد. تولستوی جایی در پاسخ خوانندگانی که به سرنوشت آنا کارنینا اعتراض داشتند میگوید: «من نمیخواستم داستان این گونه تمام شود. خیلی با او (آنا) حرف زدم تا این کار را نکند اما او در نهایت خودش سرنوشتش را انتخاب کرد.»
در حقیقت شخصیتها و سیر حوادث در داستان تعیین کننده اصلی هستند و از یکجایی به بعد ما هیچ دخالتی در شکلگیری داستان نداریم. ما داستان را به جلو نمیبریم بلکه این داستان است که ما را به جلو میبرد.
در این هنگام اگر بخواهیم مانع شکلگیری روایتی که شخصیتها و حوادث در پیش گرفتهاند شویم داستان ازهم میپاشد، ما نمیتوانیم جلوی پیشروی داستان را بگیریم بلکه باید همراهش شویم و بگذاریم خودش راه را به ما نشان بدهد.
بعد از اینجا به مرحلهای میرسیم که با کمک فنون و عناصر نویسندگی داستان را به تکامل برسانیم.
در بازنویسی است که ایرادات داستان را برطرف میکنیم. درست مثل یک مجسمه که ریزه کاریهایش را آهسته، با صبر و دقت تراش میدهیم.
تنها در این صورت است که یک داستان خوب و کامل شکل میگیرد.
اشتراک بگذارید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه *
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.