پرش به محتوا

مهسا رزمجوئی

  • خانه
  • همه‌ی نوشته‌ها
    • یادداشت روزانه
    • داستانک
    • مقاله‌ها
    • شعر
    • جستار
    • کتاب‌های من
  • درباره من
  • تماس با من
منو
  • خانه
  • همه‌ی نوشته‌ها
    • یادداشت روزانه
    • داستانک
    • مقاله‌ها
    • شعر
    • جستار
    • کتاب‌های من
  • درباره من
  • تماس با من

مروری کوتاه بر فیلم روزی روزگاری در آناتولی

  • مهسا رزمجوئی مهسا رزمجوئی
  • فیلم‌ها, معرفی فیلم, نوشته‌های من
  • تیر ۱۳, ۱۴۰۲
  • ۱۳:۱۲

 

 

هشدار:

در صورتی که فیلم را ندیده‌اید و به لو نرفتن بعضی صحنه‌ها و قسمت‌های فیلم حساس هستید مطالعه‌ی این جستار کوتاه را به شما پیشنهاد نمی‌کنم.

 

روزی روزگاری در آناتولی؛ یک فیلم عمیق، در تمام لحظه‌ها درگیر کننده و تعلیقی است که بیننده را تا پایان فیلم به دنبال خود می‌کشاند. کارگردان به کمک تعلیق در داستان فیلم ابتدا مخاطب را جذب می‌کند و اطمینان حاصل می‌کند که مخاطب از پای فیلم تکان نمی‌خورد. اما در ادمه چیزی را به او نشان می‌دهد که حتی اگر تعلیق را از داستان حذف کنیم، مخاطب تا پایان فیلم به اختیار و انتخاب خود با آن همراه می‌شود.

کارگردان با پرداختن به احساسات پیچیده‌ی شخصیت‌ها در موقعیت‌های مختلف و کنش‌های آنان در مقابله با شرایط نامساعد، مخاطب را نه تنها پای فیلم خود میخکوب می‌کند بلکه به کلی ساختار ذهنی او را بهم می‌ریزد. نوری بیلگه جیلان به کمک دیالوگ‌ها در فیلم روزی روزگاری در آناتولی ذره‌بینی به دست مخاطب می‌دهد تا با آن عمیق‌تر و شفاف‌تر به مسائل پیرامون شخصیت‌های فیلمش، مشکلات‌شان، کنش‌هایشان در لحظه‌ی رویارویی با یک شرایط غیرعادی نگاه بیندازد.

تمام صحنه‌های فیلم برشی از زندگی واقعی است. آدم‌ها، مشکلاتشان، نگرانی و دغدغه‌هایشان، کنش‌هایشان همه برای ما آشنا هستند. اما هرگز آن‌ها را اینقدر نزدیک از این فاصله‌ای کم و با این زاویه که دوربین بیلگه جیلان به ما نشان می‌دهد تماشا نکرده‌ایم. فیلم زمانی تکان دهنده می‌شود که در لحظه‌ای که تعلیق داستان به اوج می‌رسد دست از تعقیب داستان اصلی برمی‌داری و ناخودآگاه به داستان زندگی خودت با این زاویه‌ی نگاه شفاف و روشن تازه یافته‌ات می‌پردازی.

در این فیلم کارگردان ببینده را وامی‌دارد تا دنیا را از زاویه‌ی نگاهی متفاوت ببیند. بعد اثر این زاویه‌ی نگاه را بر زندگی شخصیت‌ها به نمایش می‌گذارد. تمام ذهنیت‌های مخاطب از حقیقت‌هایی که در جهان پیرامونش با چشمان خود شاهد آن‌ها هست را بهم می‌ریزد. از ابتدای فیلم با بازی درخشان بازیگرها کم‌کم با شخصیت‌شان آشنامی‌شویم و افکار و باورهایشان را می‌شناسیم. سپس کارگردان آن‌ها را در موقعیت‌هایی ورای انتظارشان قرار می‌دهد تا تاثیر قرار گرفتن انسان‌ها با هر پیشنه‌ای را در موقعیتی خارج از شرایط پیش‌بینی شده را در ادامه‌ی فیلم مشاهده کنیم. در پایان هیچ کدام از شخصیت‌ها همان کسی که در ابتدای فیلم دیدیم نیستند. عمق نگاه‌شان به هر مسئله شکل دیگری یافته است. کارگردان در طول فیلم و تا آخرین صحنه به نحوی بیننده را با احساست و افکار شخصیت‌ها درگیر می‌کند که مخاطب در لحظه‌لحظه‌ی فیلم با آنها احساس همدردی می‌کند.

آدم‌هایی که وقتی در یک موقعیت خاص قرار می‌گیرند، تحت فشار زندگی مشترک، تحت فشار بیماری‌های ساده و معمولی یا یک بیماری ناشناخته، تحت تاثیر رفتار دیگران با آنها، تحت تاثیر موقعیت‌های اجتماعی‌شان و… رفتاری که از آن دوری می‌کردند را از خود نشان می‌دهند. کنترل ماجرا را از دست می‌دهند و به کسی که نیستند یا نمی‌خواهند باشند تبدیل می‌شوند.

شخصیت دکتر که وقتی با یک موقعیت جدید روبه‌رو می‌شود به دنبال درک موقعیت خود با نگاهی شفاف‌تر می‌گردد. به اقتضای شغلش منطقی‌تر می‌اندیشد و همیشه به دنبال یک پاسخ قطعی از راه علم است اما در پایان فیلم تصمیمی ورای علم و منطق و سرنوشت‌ساز می‌گیرد. تصمیمی که برگرفته از همان نگاه ذره‌بینی و شفاف اندیشی است که نوری بیلگه جیلان در سراسر فیلم قصد دارد از آن حرف بزند و توجه بیننده را به سمت این نقطه نگاه جدید برانگیزد.

شخصیت دادستان که ابتدا او را یک فرد رده بالا می‌بینیم که خودش را با افراد فرو دست یکی نمی‌کند اما کم‌کم که با شخصیت او آشنا می‌شویم پی می‌بریم او در باطن خویش خلاف این تصور ماست. در حقیقت کسی است که در تلاش است تا همیشه درست‌ترین تصمیم را بگیرد اما او هم در جایی ناخواسته دچار اشتباه شده و تاثیر دریافت این حقیقت‌ها در این افراد را کارگردان به زیبایی برای ما به نمایش می‌گذارد.

شخصیت کنان که از ابتدا تکلیفت را با او نمی‌دانی. ضدقهرمان داستان که پر از ابهام و نقطه‌های کور است. گاهی دلت برایش می‌سوزد، دلت می‌خواهد دستت را درون فیلم ببری و به او یک نخ سیگار بدهی(دستی از محبت روی سرش بکشی) و گاهی در کار او چنان می‌مانی که هرگز نمی‌فهمی ماجرای او از ابتدا چه بود و حتا بعد از فیلم چه شد؟

گاهی در عین اینکه از او وحشت داری می‌خواهی او را به آغوش بکشی و سرش را روی شانه‌ات بگذاری و بگویی عیبی ندارد اگر حالت خوب نیست. بغضت را روی شانه‌ی من خالی کن. من اینجا هستم تا تو را به آغوش بکشم. و بعد همان دم می‌خواهی او را از خود جدا کنی و از او بپرسی چرا؟ چطور توانستی؟ چه شد؟ و بعد تا می‌توانی از او فرار کنی.

گاهی با خودت می‌گویی کاش چنین اتفاقی نیفتاده بود تا می‌شد بدون عذاب وجدان او را دوست داشت. حیف او بود که چنین سرنوشتی داشته باشد.

گاه فیلم همراه با صحنه‌هایی آشنا، برش‌هایی از زندگی‌ واقعی و شخصیت‌هایی درگیر کننده است. شخصیت‌ها در فیلم کنش‌هایی واقع‌گرا که در جهان حقیقی از آدم‌ها در هنگام قرار گرفتن در چنان موقعیت‌هایی انتظار می‌رود از خود نشان می‌دهند، فیلم سراسر احساسی و درگیر کننده است. کارگردان با بازی درخشان بازیگران  بین منطق و احساس، بیننده را به هرسو می‌کشاند اما درنهایت دست او را باز می‌گذارد تا خودش بین منطق و احساس گاه یکی را و گاه دیگری را برگزیند. این فیلم یک شاهکار درخشان از کارگردانی ترکیه‌ای است.

فیلم با تصویری مبهم از پشت یک شیشه‌ی تار آغاز می‌شود. کارگردان از همین ابتدا یک معرفی کوتاه از فیلم خودش با انتخاب چنین آغازی به بیننده می‌دهد. در ادامه سه شخصیت را بدون آنکه هیچ معرفی از آن‌ها یا نقش و جایگاه‌شان به بیننده ارائه بدهد نشان می‌دهد. در جای جای فیلم با این سرنخ‌هایی که به بیننده می‌دهد او را به سمت مقصد اصلی فیلم راهنمایی می‌کند. اما حتا تا پایان فیلم برای بیننده ابهام‌هایی حل نشده باقی می‌گذارد.

داستان این فیلم از این قرار است:

همه چیز از یک گاراژ کوچک کنار جاده شروع می‌شود. اما کارگردان از همان ابتدا به بیننده نشان نمی‌دهد در ادامه در آن گاراژ چه اتفاقاتی رخ می‌دهد.

صحنه‌ی بعدی عصر هنگام غروب خورشید چند ماشین را می‌بینیم در جاده‌ای خاکی که پیداست خارج از شهر قرار دارد در حال عبورند. نمای غروب خورشید در دشت‌های پهن و گندم‌زارهای نیمه سبز و نیمه‌زرد از همین ابتدا حال‌هوای داستان را به نمایش می‌گذارد. داستان قرار است در این صحنه که روشنی جایش را به تاریکی می‌دهد و لحظه‌به‌لحظه بر ابهام و تیرگی‌اش افزوده می‌شود ادامه پیدا کند. گندم‌زارهای نیمه زرد هم یکی از نشانه‌های فصلی است که داستان در آن زمان رخ می‌دهد. قابل توجه که فصل وقوع داستان بر روند داستان نیز تاثیر گذار است. حتا می‌شود گفت به پیش رفتن و شکل گرفتن داستان کمک می‌کند.

در ادامه ماشین‌ها در جایی در تاریکی تازه گر گرفته‌ی شب می‌ایستند. چند نفری پیاده می‌شوند. هیچ کدام از شخصیت‌ها معرفی نشده‌اند. تنها شخص آشنای حاضر در جمعیت یکی از سه‌نفری است که در شروع فیلم در گاراژ کنار جاده دیده‌ایم. اما هنوز نمی‌دانیم چه اتفاقی افتاده و چرا او دست بسته در ماشین سفید رنگ که در شب سیاه به نظر می‌رسد بین چند سرباز به همراه یک مامور پلیس در تاریکی شب میان دشت‌ها و چمن‌زارها می‌چرخد و مامور پلیس مدام از او می‌پرسد این‌جاست؟ و بعد که با پاسخ منفی او که نامش را بعدن می‌فهمیم کنان است می‌شنود سوار ماشین  می‌شود و در بین یک سرباز و مردی که لباس شخصی به تن دارد اما هنوز موقعیت او را نمی‌دانیم می‌نشیند.

چهره‌ی گنگ و وحشت‌زده‌ی کنان از احوال بهم‌ریخته‌ی درونش خبر می‌دهد. اما هنوز نمی‌دانیم چه خبر است؟ در تمام طول شب بارها در کنار یک چشمه‌ی آب وسط یک دشت پهن ماشین‌ها متوقف می‌شوند و مامور پلیس کنان را از ماشین خارج می‌کند. به همراه چند مامور او را در دشت این طرف و آن طرف می‌برد و مدام از او می‌پرسد: «اینجاست؟» و وقتی با پاسخ منفی کنان روبه‌رو می‌شود به نقطه‌ی دیگری برای جستجو می‌روند.

در تمام شب کنان وحشت‌زده و با حالی نذار به اطراف نگاه می‌کند. گاهی پرسش مامور پلیس را با نگاه سرگردان به اطراف بی‌پاسخ می‌گذارد. گاهی چنان به مامور خیره می‌شود که انگار موجودی ماورایی را می‌بیند. اما لب از لب تکان نمی‌دهد و به سوالات رگباری مامور پلیس پاسخی نمی‌دهد. همین موضوع باعث می‌شود تا مامور پلیس که از ابتدا در تلاش بوده تا با او رفتاری محترمانه داشته باشد از کوره در برود و رفتارش با پرخاشگری همراه شود.

در اینجا متوجه می‌شویم که ضد قهرمان داستان از قرار معلوم کنان است که با دستان بسته به جای کمک به مامور پلیس و پاسخ صریح، به همراه سکوتش، آدرس‌‌های اشتباه و کنش‌های احساسی خودش در برابر آنچه در حال رخ دادن است گره‌های داستان را بیشتر و بیشتر می‌کند. چهره‌ی او حالتی بین مجرم بودن و نبودن را دارد. شمایل یک چهره‌ی ضدقهرمان کاریزماتیک که گاهی دلت می‌خواهد یا مجرم نباشد یا داستان به نحوی تمام شود که اوضاع از هر قراری هست، او هم فرصتی برای زندگی مجدد بیابد.

در این میان مکالمه‌هایی که در ماشین میان مامور پلیس و دو سرباز همراهشان برقرار می‌شود به مرور ما را با شخصیت آنان و مشکلات زندگی‌شان آشنا می‌کند.

همراه این کاروان یک دادستان نیز هست که از مشکل تکرر ادرار رنج می‌برد. همین موضوع دست‌مایه‌ی مکالمه‌ی میان آقایان می‌شود تا جایی که مامور پلیس را به وجود یک بیماری در بدنش به شک می‌اندازد. در میان مکالمه‌ها برای ما مشخص می‌شود که مرد لباس شخصی همراه آنان یک دکتر است. اما دلیل وجود یک دکتر، تعدادی سرباز، یک مامور پلیس و یک دادستان به همراه مردی که دست‌هایش را بسته‌اند اما هنوز جرمش مشخص نیست در این جاده‌ی خارج از شهر چه چیزی می‌تواند باشد؟

کی جرم رخ داده؟ چه جرمی رخ داده؟ چرا و چطور رخ داده؟ اینجا در این جاده‌ی خارج از شهر به دنبال چه چیزی می‌گردند؟ پاسخ این سوال‌ها را به مرور در فیلم پیدا می‌کنی. اما هرگز نمی‌توانی برای بعضی سوال‌ها پاسخی به قطع پیدا کنی. زیرا زمانی که به کنش شخصیت‌ها در برابر این اتفاق برمی‌خوری به پاسخ‌های یافته‌ات شک می‌کنی. آیا سرنخی که پیدا کرده‌ای درست است؟ آیا تو از زاویه‌ی درست به ماجرا نگاه می‌کنی؟ اینجا خودت می‌شوی قاضی اما کارگردان تنهایت نمی‌گذارد در تمام فیلم سرنخ‌هایی در کنش‌های شخصیت‌ها قرار می‌دهد تا بتوانی با نگاهی بازتر و عمیق‌تر به ماجرا نگاه بیندازی و قضاوت کنی. اما نه شخصیت منفی فیلم را بلکه همه‌ی شخصیت‌ها را و خودت و زندگی حقیقی خودت را واکاوی کنی و ببینی آیا در جای‌جای زندگی خودت را و مسائل زندگی‌ات را و یا آدم‌ها را درست دیده‌ای؟

 

 

 

دقت کنید این فیلم از آن دست فیلم‌هایی نیست که با تخمه شکاندن و چیپس و پفیلا خوردن بخواهید به تماشایش بروید. قبل از شروع فیلم، ذهن‌تان را متمرکز کنید، مطمئن شوید که تا پایان فیلم هیچ کسی مزاحم‌تان نمی‌شود. از همه مهم‌تر آماده شوید برای ایجاد یک نقطه‌ی عطف در زندگی‌تان. زیرا قرار است در پایان این فیلم زندگی‌تان به دو قسمت تبدیل شود، قبل از دیدن فیلم و بعد از دیدن آن. چرا؟ خودتان به تماشای فیلم بنشینید.

 

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


پست های مرتبط

تقلید در جمله‌نویسی

ادامه »

جمله‌هایی با دست‌خط بد

ادامه »

نویسنده‌ی شکم‌پر

ادامه »

اشتراک بگذارید

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin

خانه » معرفی کتاب‌ و فیلم‌ » فیلم‌ها » مروری کوتاه بر فیلم روزی روزگاری در آناتولی

طراحی صفحه: مهسا رزمجوئی

تمامی حقوق این وبسایت برای مهسا رزمجوئی محفوظ است.