از ته راهرویی عریض و طولانی در شیشهای کتابفروشی پیدا بود. یک لنگهی در باز بود و از همان فاصلهی دور میشد قفسههای بزرگی که تکیهی دیوار بودند را دید. تعداد کمی کتاب در قفسهها به چشم میخورد.
کتابفروشی در طبقهی دوم بازارچهای قدیمی بود. طول راهرو تاریک بود و وسیلهای برای روشنایی آن تعبیه نشده بود. نور کمی از دیوار شیشهای کافهای که در سمت راست کتابفروشی بود و محوطهی کافه را روشن میکرد به راهرو میتابید. روشنایی کمی داشت اما برای دیدن جلوی پا و زمین نخوردن در چالههایی که بر اثر کنده شدن سیمان کف زمین ایجاد شده کافی بود.
وارد کتابفروشی که میشدی بوی گرد و خاک نمدیده با مخلوط بوی عود و قهوه زیر بینیات میزد. کولر آبی وسط کتابفروشی که از پنجرهی بزرگ سمت کافه رو به داخل قرار داده شده بود و عملن کاربردش را از پنجره به دریچهی کولر تغییر داده بود هوای خنک ولی ملایمی را به فضای داخل کتابفروشی جریان میداد.
سرامیکهای کف مغازه برق میزد. روی بعضی کاشیها کمی خیس بود و رد کشیده شدن طی در نور لامپ پیدا میشد. صدای ریزی از یک آهنگ سنتی بیکلام به گوش میرسید. ولی برای شنیدنش باید خوب دقت میکردی. دختری میانهاندام با موهایی چتری پشت میز بزرگی در گوشهای پنهان از دید نشسته بود. چند جلد کتاب کنار دستش روی میز قرار داشت. روی کتابها خم شده بود و با تمرکز فراوانی که در چهرهاش پیدا بود صفحه اول کتابها را میخواند و بعد چیزی را روی کیبورد درون کامپیوتر جلویش تایپ میکرد. با کمک چهارپایهای بلند پشت میز نشسته بود با این حال قدش به زور به بالای میز میرسید. کتابهای درون قفسهها به گونهای چیده شده بودند که انگار مدتهاست دست نخورده باقی ماندهاند.
یکی از قفسهها پر از کتاب بود. بعضی کتابها جابهجا شده و در قفسهای اشتباهی چیده شده بود. یا چند جلد کتاب به صورت افقی روی کتابها گذاشته شده بود. تنها قفسهای بود که میشد از ظاهرش فهمید جذابترین قسمت کتابفروشی برای مشتری است. حالتی از انتظار در فضای میان کتابهای چیده شده درون قفسه پیدا بود. حالتی شیرین که احساس وجد را درون آدم بیدار میکرد و ناخودآگاه به سمت قفسهها کشیده میشدی.
اما یک چیز در آنجا توی ذوق میزد. سلیقهای برای چینش کتابها بکار گرفته نشده بود. بعضی کتابها احساس یتیمی گم شده در میان سیلی از جمعیت را تداعی میکرد. یا قد و قوارهی یک کتاب با کتابهای دیگر درون قفسه همخوانی نداشت. یا به زور درون قفسه تپانده شده بود. یا از فرط کوچک و کم حجم بودن لابلای باقی کتابها گم شده بود.
|