اگر همهی گزینهها را کنار هم بچینیم نتیجه چه میشود؟ آیا روی کیفیت نوشته اثر میگذارد؟ پاسخ هم بله و هم خیر است. همهی اینها موثر است اما بستگی دارد یک نویسنده چطور از آنها استفاده کند.
نوشتن در اتاقی دربسته. با یک پنجره روبه کوهی که هر روز عصر خورشید در آنجا غروب میکند. زاویهی پنجره به شکلی است که در مسیر گذر بادهایی که از سمت کوه میوزند قرار درد. از بعداز ظهر نور ملایم خورشید در فصل پاییز و زمستان و نور تند و داغش در فصل بهار و تابستان از قاب حلالی شکل پنجره به داخل میتابد. صاف روی تختم میافتد و بعد در مسیر گذرش از روی میزم عبور میکند. در آخر روی دیوار کنار میز میافتد و بعد آهستهآهسته محو میشود. گاه پشت میز مینشینم. رو به دیوار. میز سبز مستطیل شکل کوچکی است. ردیف کتابهای پرکاربردی که لازمشان دارم گوشهای میز کنار دیوار روی هم چین شده و تا بالا رفته است. رنگ جلد هرکتاب، تنوع سایزشان، اسم روی جلد هرکدام که تنها دیدنش من را به جهانی دیگر میبرد برایم کافی است تا حس نوشتن را در من زنده کند. چراغ مطالعهی سیاه رنگ بزرگی که کنار ستون کتابها قرار دارد احساس جدیت بیشتری به کارم میبخشد. برایم یادآور لحظههایی است که قبل از خواب در نور مهتابیاش کتابی میخوانم و رویای بیدار شدن در چهار صبح را تداعی میکند. صحنههایی که از بیدار شدن و پشت میز نشستنم در خاطرم مرور میشود اگر که شیرین باشند شوقم را برای تکرار دوبارهیشان برمیانگیزد. یاد این جمله میافتم وقتی که دیگران خوابند تو بیداری و برای اهدافت تلاش میکنی.
سبد چوبی که کاغذهای یادداشتم را آنجا جمعآوری میکنم کنار چراغ مطالعهام قرار دارد. چشمم که به آن میافتد تکتک نکات مهمی که روی کاغذهای مستطیل شکل سفید کوچکم یادداشت میکنم میافتم. تمامشان در ذهنم مرور میشود. تمرین کلمهبرداریهایم، ایدههای یکهویی که وقت و نیمه وقت شب و نیمه شب میان نوشته و حین خلوت فکری یا موقع خواندن کتابی به ذهنم رسیده را رویشان نوشتهام. جامدادی پلاستیکی صورتی زنبیل شکلی که من را یاد خالهبازیهای بچگیام میاندازد کنار سبد چوبی است. پشت به دیوار دارد. نگاهش که میکنم ردیف خودکار و مداد و خودنویسهایی که درونش چیدهام این جملهی فروید را در ذهنم تداعی میکند. کنجکاوم چه خواهم نوشت. خالهبازی که میکردم همیشه این سوالها در ذهنم میچرخید؛ من در آینده چهکاره میشوم؟ با چه کسی ازدواج میکنم؟ آیا خوشبخت میشوم؟ از زندگیام راضی خواهم بود؟ مثلن از آن دعواهای زن و شوهری که در فیلم و سریالها میبینم من هم توی زندگیام خواهم داشت یا نه با مرد خوبی ازدواج میکنم که آنقدر عاشقم هست که به من تو هم نمیگوید. وقتی به این زنبیل صورتی کوچک که جامدادیام هست نگاه میکنم میخندم و با خود میگویم دختر کوچولوی من پاسخ سوالاتت را گرفتی؟ از نتیجه راضی هستی؟
کنار دست زنبیلکم، استند آبی شیشهای کوچکی قرار دارد که روی آن کتاب شاهراه تاثیرگذاری که از استاد نویسندگیام شاهین کلانتری گرفتهام را گذاشتهام جلوی چشمم و لحظه به لحظه نگاهش میکنم و لبخند میزنم. البته که اصلن دکوری نیست و از همین حالا پدر جلد و صفحههایش را درآوردهام و از نکتهبرداری و یادداشت نگاریها پرش کردهام. اما جایش قاطی دیگر کتابها نیست. این کتاب باید تا ابدیت جلوی چشمانم بماند و همینطور با آن جلد آبی قرمزش و تصویر آرش کمانگیر که به کاراکتر استاد با یک قلم در حال پرتاب از کمان تغییر کاربری داده با من حرف بزند.
اتاقم یک فرش دوازدهمتری را در خود جای میدهد نیمی از اتاق متعلق به من نیست و تقریبن بدون کاربری مانده است. اما نیم دیگرش قلمرویی تحت پادشاهیام است که مثل جانم از آن محافظت میکنم. گاهی کاغذی برمیدارم و رویش با خط درشت ناخوانا (از این جهت که خطم گاهی برای خودم هم خوانا نیست عرض میکنم.) مینویسم لطفن با من حرف نزنید و در جایی در معرض دید قرار میدهم. البته که چون باید اول وارد اتاق شوند تا بعد این نوشته در معرض دید قرار بگیرد خیلی روی بهم نخوردن تمرکزم با ورود و خروج آدمها کار کردهام. بیمحلیشان میکنم. اما همیشه اینطور نیست که تمرکزم سرجایش بماند گاهی یک لغزش کوتاه میکنم اما به سرعت جمعش میکنم. در میان این گاهیها یک وقتهایی رشتهی کلام از دستم در میرود. گاهی موضوع از بعد از یک یا چندتا از این ورود و خروجها به طور کلی تغییر مسیر میدهد. گاهی میل نوشتنم را کور میکند و گاهی که مقاومت میکنم بعد از یک دور پرتوپلانویسی به مسیر اصلی برمیگردد.
برای شلوغیهای محیط از هدفون بلوتوثی که همه جا بدون گوشی بتواند همراهم باشد کمک میگیرم. گاهی از فرط بلندی صدای آهنگ یا از مدت زمان زیادی که موزیک گوش دادهام سر درد میگیرم. یک وقتهایی هنوز چیزی برای نوشتن دارم که اگر نوشته نشود از دست میرود ولی گوشم دیگر ظرفیت هدفون ندارد. در این موقعیتها باید خوب ذهنم را آمادهی یک تمرکز قوی کنم که به راحتی از بین نرود. گاهی هم وسط تمرکزی که سخت به دست آمده یک سایه که بالای سرم ایستاده نه جرات بهم زدن تمرکزم را دارد و نه حوصلهاش میشود برود و بعدن بیاید همینطور میایستد تا متوجهش شوم و اجازه حرف زدن به او بدهم از جا میپراندم و کل تمرکزم را دود هوا میکند.
دلم نمیآید سرش داد بکشم و ردش کنم برود. اما بعد از اینکه حرفش را میشنوم خیلی جدی میگویم برای امروز بلیط ورودش سوخته و مجوز صبحت مجدد با من را ندارد. گاهی که خانه خلوت است و در تنهایی مینویسم و کیفور میشوم صدای وقوق ناگهانی سگ همسایه از جا میپراندم. البته اگر قبلتر از آن با آهن کهنه و نان خشکی و تروبار فروشیهایی که از زیر پنجرهی اتاقم رد میشوند حواسم پرت نشده باشد. شبها از ساعت هشت به بعد نوبت کافهچی که همین روبهروی اتاق من مغازه باز کرده میرسد. یکی یکی پسرهایی که پاتوقشان اینجاست سر میرسند و تا نیمه شب که بروند صدای هرهر و کرکرشان روی مغز و اعصابم خط میکشد.
اما همیشه منم و این اتاق که محل خلق خلوتی است که خیلی از نوشتههایم و میزان زیادی از رشدم را مدیونش هستم. چهاردیواری این اتاق روزها و روزها وقتی که من با من نشستهام و به آفریدن نوشتههایم میاندیشم از من دربرابر شلوغیهای هراس افکن آن بیرون دفاع میکند و از حواس پرتیهایش ایمن نگهم میدارد.
تصویر این روزهای نوشتن من در اتاقم؛ پشت میز مینشینم. باد خنکی که از روی کوه به اتاقم میوزد پشت گردنم را قلقلک میدهد و نفسم را تازه میکند. صدای گنجشکهای روی درختهای توی کوچه در میان تقتق دکمههای کیبورد و تمرکز حواسم روی نوشته محو میشود. گاهی صدای بال زدن کبوتر خانگی همسایه زیر شیربانی پنجرهام قلبم را از جا میتکاند بعد لبخند را از وحشت بیهودهام روی لبم میآورد. به شنیدن صدای همسایهها عادت کردهام. شلوغی و گپوگفتشان حواسم را نمیپراند. هیچکدام را نمیشناسم اما آنقدر شلوغ و پر رفتوآمد هستند که هرکدام را از روی صدایشان و جهت امواج صدا میشناسم و حدس میزنم که برای کدام خانه هستند. شنوایی قویای ندارم بیشتر مکالمهها برایم گنگ و مبهماند. به نوشتن در میان این شلوغیها عادت کردهام. این روزها کمتر صدایی حواسم را میپراند. وقتی سکوت و خلوت در اطرافم اوج میگیرید آن وقت جانی دوباره میگیریم برای نفس کشیدن لابلای کلمات. این نفس کشیدن در میان کلمات را مدیون چهاردیواری هستم که من را از چشم همهی جهان پنهان میدارد تا بتوانم بدون خلل نوشتهای نو بیافرینم در جهت رشد این دنیا.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه *
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
اشتراک بگذارید
خانه » نوشتههای من » نوشتن در اتاق