پرش به محتوا

مهسا رزمجوئی

  • خانه
  • همه‌ی نوشته‌ها
    • یادداشت روزانه
    • داستانک
    • مقاله‌ها
    • شعر
    • جستار
    • کتاب‌های من
  • درباره من
  • تماس با من
منو
  • خانه
  • همه‌ی نوشته‌ها
    • یادداشت روزانه
    • داستانک
    • مقاله‌ها
    • شعر
    • جستار
    • کتاب‌های من
  • درباره من
  • تماس با من

شوق دیدار

  • مهسا رزمجوئی مهسا رزمجوئی
  • داستانک
  • دی ۵, ۱۴۰۱
  • ۱۸:۳۶

با شوق از درب خانه بیرون آمد و به سمت من دوید. در راه مدام قربان صدقه‌ام می‌رفت که حالا که حالش خوب شده می‌تواند مرا ببیند. از سلامتی‌اش اظهار شادی می‌کرد. به آسمان و هوای ابرآلودش چشم دوخته بود که پایش به‌روی سرامیک خیس کف حیاط سر خورد و با سر به زمین افتاد. جویی از خون در کف حیاط به راه افتاده بود. بعد از یک ربع اورژانس آمد و ساعت مرگش را اعلام کرد و رفت.

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


پست های مرتبط

تقلید در جمله‌نویسی

ادامه »

جمله‌هایی با دست‌خط بد

ادامه »

نویسنده‌ی شکم‌پر

ادامه »

اشتراک بگذارید

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin

خانه » داستانک » شوق دیدار

طراحی صفحه: مهسا رزمجوئی

تمامی حقوق این وبسایت برای مهسا رزمجوئی محفوظ است.