پرش به محتوا

مهسا رزمجوئی

  • خانه
  • همه‌ی نوشته‌ها
    • یادداشت روزانه
    • داستانک
    • مقاله‌ها
    • شعر
    • جستار
    • کتاب‌های من
  • درباره من
  • تماس با من
منو
  • خانه
  • همه‌ی نوشته‌ها
    • یادداشت روزانه
    • داستانک
    • مقاله‌ها
    • شعر
    • جستار
    • کتاب‌های من
  • درباره من
  • تماس با من

داستانک | حیوان

  • مهسا رزمجوئی مهسا رزمجوئی
  • داستانک
  • آبان ۲۲, ۱۴۰۱
  • ۰۸:۵۹

شاه‌بی‌بی در میان یکی از چادرهای برپا شده‌ی ایلیاتی در فاصله‌ای با گهواره‌ی فرزند تازه متولد شده‌اش به خواب رفته بود. نیمه‌های شب بود که با صدایی از خواب پرید. سایه‌ی سیاه حیوانی را بالای گهواره‌ی فرزندش دید. حیوان با پنجه‌هایش در تلاش بود تا ظرف روغنی که بالای گهواره از درخت آویزان بود را به پایین بیندازد. شاه‌بی‌بی با عجله فریاد کشید:

_ چِخه…چِخه…چِخه…

آنقدر بر سر حیوان داد و هوار کرد تا آنکه بیخیال ظرف روغن شد و راهش را گرفت و رفت.

خورشید تازه از پشت آخرین رشته کوه‌های زاگرس طلوع کرده بود که شاه‌بی‌بی ماجرای شب قبل را برای همسرش میرزا اسداله تعریف می‌کرد.

میرزا اسداله به محض شنیدن ماوقع، سریع از جا برخواست و به کنار درخت رفت. پایین درخت نشست و روی زمین را نگاهی انداخت. ابروهایش را درهم کشید و از جا بلند شد. تفنگش را از میان سیاه چادرشان برداشت.

قامت کشیده‌اش در حالی که نگاهش به ردپای روی زمین بود در پشت انبوه درختان محو شد.

آفتاب تازه از تیغه‌ی سلسله کوه‌هایی که از پشتشان طلوع کرده بود کمی فاصله گرفته و هنوز به نیمه‌ی آسمان نرسیده بود که صدای شلیک گلوله‌ای در دره‌های پایین دست میان صخره‌ها و درختان درهم پیچید. هجوم هراسان پرندگان از میان درختان به آسمان برخواست. صدای بال زدن و جیغ پرندگان به همراه صدای مهیب گلوله در میان صخره‌های کمرکش زاگرس، وهم و دلهره را به جان شنونده‌اش می‌انداخت.

نیم ساعتی گذشته بود که قامت بلند میرزا اسداله از میان درختان ظاهر شد، با قدم‌هایی سنگین و محکم راه می‌رفت. به سیاه چادر که رسید در چشمان هراسان شاه‌بی‌بی زُل زد و آهسته گفت:

_ ردپایی حیوونی که دیشب بالای گهواره‌ دیدی، رد پای یه خرسه. بهتره شبا سگ نگهبان رو نزدیک چادر ببندیم. شب نصف شب هرچیزی که دیدی بیدارم کن. وقتی‌هم من نیستم اینجا تنها نمون.

 

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


پست های مرتبط

تقلید در جمله‌نویسی

ادامه »

جمله‌هایی با دست‌خط بد

ادامه »

نویسنده‌ی شکم‌پر

ادامه »

اشتراک بگذارید

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin

خانه » داستانک » داستانک | حیوان

طراحی صفحه: مهسا رزمجوئی

تمامی حقوق این وبسایت برای مهسا رزمجوئی محفوظ است.