پرش به محتوا

مهسا رزمجوئی

  • خانه
  • همه‌ی نوشته‌ها
    • یادداشت روزانه
    • داستانک
    • مقاله‌ها
    • شعر
    • جستار
    • کتاب‌های من
  • درباره من
  • تماس با من
منو
  • خانه
  • همه‌ی نوشته‌ها
    • یادداشت روزانه
    • داستانک
    • مقاله‌ها
    • شعر
    • جستار
    • کتاب‌های من
  • درباره من
  • تماس با من

خواب دیدم آن روزها را

  • مهسا رزمجوئی مهسا رزمجوئی
  • شعر
  • آبان ۲۰, ۱۴۰۱
  • ۱۷:۲۸

خواب دیدم آن روزها را

در این شب‌های تاریک

روز های روشن فرداها را

خواب سبز دیدم

در هیاهوی بزم چمن

که هر شکوفه لاله گون می خندد

پروانه‌ها گرداگرد هم

عاشقانه می‌رقصند

خواب آبی

یک آبی بلند

نقش بسته بود

ابر سفید

بر دامن آن

خواب یک رنگی

همچو زلالی آب

وزش نسیم

در شب‌های مهتاب

خواب آمدن کودکی را دیدم

با خود می‌آورد

صفای گرم خانواده بودن را

خواب باران دیدم

بوی خاک نم خورده

شکوفه‌های بادام

سفید و صورتی،

باد می‌آمد

و با خود می‌آورد

بوی شکوفه‌های باران خورده را

سینه هر نفسش بی‌اختیار

عمیق و عمیق‌تر فرو می‌رفت

خواب جنگلی را دیدم

شاخه‌هایش

سر بر شانه فلک افراشته

صخره‌هایی پله‌پله

در انتهای آن خانه‌ای بود خرابه

نشان از آبادی‌های دور

پرنده‌ها آواز می‌خواندند

خواب شعر خواندن دیدم

صدای زمزمه‌ی آواز گم می‌شد

در میان چلچله‌های پرندگان

سرمست خوابم بودم

ناگهان بیدار شدم

پر واهمه ز خود پرسیدم

تعبیر خوابم چه خواهد شد؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


پست های مرتبط

تقلید در جمله‌نویسی

ادامه »

جمله‌هایی با دست‌خط بد

ادامه »

نویسنده‌ی شکم‌پر

ادامه »

اشتراک بگذارید

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin

خانه » شعر » خواب دیدم آن روزها را

طراحی صفحه: مهسا رزمجوئی

تمامی حقوق این وبسایت برای مهسا رزمجوئی محفوظ است.